۱۳۹۳ مرداد ۲۹, چهارشنبه

مصدق چگونه استاندار فارس شد و روابطش با انگلیسیها در زمان استانداری چگونه بود؟

چنان که همه میدانند مصدق از خانواده قاجار بود، این خانواده تمامی مقامات و پستهای حساس مملکتی را در میان خود تقسیم کرده بودند. برای مثال فرمانفرما (دایی مصدق) که یکی از رجال فاسد قاجار و از وابستگان سیاست انگلیس بود به سمت استانداری فارس تعیین شده بود. خدمات این شخص در تحکیم نفوذ سیاسی و نظامی انگلیس در منطقه فارس و جنوب ایران مشهور خاص و عام است، فرمانفرما قشون نظامی انگلیس را در منطقه فارس تحت عنوان پلیس جنوب به رسمیت شناخته بود و ژاندارمری فارس را تحت سلطه انگلیسها قرار داده بود. پس از خاتمه مأموریت فرمانفرما، مصدق السلطنه از اروپا به طرف ایران حرکت کرد و وقتی از طریق بوشهر وارد شیراز شد، علیرغم کمی سن و سال، و با وجود جنایات زیادی که دایی او یعنی فرمانفرما در فارس کرده بود، به علت حمایت بی دریغ انگلیسها، و صحنه‌ سازی آشکار و پنهانشان طوری برنامه ریزی شد که مردم شیراز از دل و جان! خواهان مصدق السلطنه هستند. 

نویسنده کتاب زندگینامه مصدق در این باره می‌نویسد:
«...جوانی که در قنداق ترمه بزرگ شده هم بدون مقدمه و بدون اینکه مردم فارس او را دیده و یا سخنانش را شنیده و یا نوشته‌هایش را خوانده باشند به آنها تکیه کرده و به مرکزنشینان قاجاریه اطلاع می‌دهد که به «قوای ملی» و «مردم فارس» متکی است نه به مرکزنشینان و فقط با نیروی مردم و قوای ملی والی می‌شود و مردم شیراز که به دستور قنسول انگلیس تهییج شده بودند با جان و دل او را می‌خواهند و سرانجام دکتر محمد مصدق با دست پنهانی سیاست انگلیس در فارس به سمت والی گری انتخاب و مشغول کار می‌شود».[1]

مصدق در کتاب تقریراتش درباره ارتباطش با انگلیسیها مینویسد:
«اینکه، لسان سپهر نوشته است که من پلیس جنوب را به رسمیت شناختم، آقا دروغ است. اگر چنین خبری بود خود انگلیسها هزار بار منتشر می‌کردند. نه فرمانفرما و نه من هیچکدام یک کاغذ رسمی مارکدار نمره‌ دار به سرهنگ فریزر  ننوشتیم. آن کاغذها که ادعا می‌کند کجاست؟».[2]

ولی از آنجا  که دروغگو کم ‌حافظه است در جای دیگر از همین کتاب، مصدق صحبت از رشوه هایی می‌کند که فرمانفرما و وثوق الدوله از انگلیسها گرفته‌اند اما مصدق هیچ به روی خود نمی‌اورد که انگلیسها در چه رابطه ای و برای چه منظوری این رشوه‌ها را به فرمانفرما پرداخته‌اند. 
به این بخش از نوشته های مصدق در رابطه با رشوهای دریافت شده توجه کنید:

«کنسول انگلیس در شیراز به من گفت که به فرمانفرما که در شیراز بود صد "لک" تعارف دادیم. هر لک گویا ده هزار روپیه بود. خلاصه حدود پانصد، ششصد هزار تومان می‌شد. وقتی که از ایالت فارس به تهران برگشتم به فرمانفرما گفتم، گفت "تنها من نگرفتم! به قوام شیرازی هم دادند". ولی زمان فرمانفرما، یک صفحه کاغذ در تمام مدت بین کنسولگری و او ردوبدل نشد. همه کارها با سفارش بوده. اینها یک سند بدست انگلیسها نمی‌دادند. انگلیسها این پولها را می‌خواستند از دولت ایران بگیرند. زمان فروغی یک کاغذی به دولت نوشتند و او هم قبول کرد. فوری به حساب نفت گذاشتند و از ایران کم کردند. فروغی آدم پول بگیری نبود، فقط می‌خواست سر کار باشد و ماه به ماه حقوق بگیرد. هر چه می‌گفتند قبول می‌کرد. وثوق‌الدوله تا پول نمی گرفت امتیازی نمی‌داد. چندبار هم سر همین عدم توافق در مبلغ، معامله‌شان سر نگرفت و امتیاز نداد».[3]

مصدق برای افزایش نفوذ انگلیسیها در جنوب به آنها مشاوره و راهنمایی نیز میرساند!
در زمانی که مبارزان تنگستانی، پلیس انگلیسی جنوب را در مخاطره قرار داده بودند، مأمورین انگلیسی به مصدق مراجعه می‌کنند و ناراحتی خود را از این موضوع بیان می‌کنند. مصدق به آنها می‌گوید شما در مقام مقابله با تنگستانی‌ها برنیائید برای اینکه نسبت به شما کینه پیدا خواهند کرد، ما خود آنها را مجازات می‌کنیم  تا نظر شما تأمین شود!!! 
به اعترافات خود مصدق در رابطه با این سابقه مفتضح که در مذاکرات مجلس چهاردهم ثبت شده است توجه کنید:

«بنده مأمورین خوب از انگلستان دیده‌ام، من مأمورین بسیار شریف و وطن دوست از انگلستان دیده‌ام، من مذاکراتی در شیراز و در تهران با اینها دارم. یک روز (ماژورهوور) قنسول انگلیس آمد و به من گفت (ما حکم داده ایم تنگستانی ها را تنبیه بکنند) من حالم بهم خورد، گفت شما چرا حالتان بهم خورد. گفتم چون این صحبتی که کردید نه در نفع شما بود! نه در نفع ما. گفت توضیح بدهید. گفتم شما از پلیس جنوب نگرانی دارید و می‌گوئید که پلیس جنوب در شیراز منفور است، پس وقتی که شما پلیس جنوب را مأمور تنبیه تنگستان بکنید بر منفوریت آنها افزوده می‌شود، تنگستانی ها اگر شرارت می‌کنند من تصدیق می کنم اگر بعضی از آنها راهزنی می‌کنند من تصدیق دارم. اگر آنها را پلیس جنوب تنبیه کند جزء شهدای وطن‌پرستها می‌شوند!! و من راضی نیستم ولی اگر من که والی هستم آنها را تنبیه کنم به وظیفه خود عمل کرده‌ام و کار صحیحی کرده‌ام! گفت توجیحات شما مرا قانع کرد شما کار خودتان را بکنید من از شما تشکر می‌کنم! بعد از چند روز من تنگستان را امن کردم و (ماژور هوور) از من تشکر کرد!...» [4].

خدمات مصدق به انگلیسیها آنقدر مهم بود که پس از سقوط کابینه مشیرالدوله و روی کار آمدن دولت جدید، وقتی سپهدار رشتی در صدد تغییر استانداری فارس برآمد، قنسول انگلیس و فرمانده انگلیسی پلیس جنوب شرقی محرمانه از سفارت انگلیس تقاضا می‌کند که وسایل ابقا مصدق را در استانداری فارس فراهم کند. زیرا نمی‌توانست محبتهای مصدق و محیط امن و آرامی را که او با سرکوب آزادیخواهان و میهن‌پرستان منطقه برای انگلیسها بوجود اورده بود فراموش کند، در همین رابطه وزیر مختار انگلیس در تهران یعنی مستر نورمان برای ادامه استانداری مصدق السلطنه وساطت می‌کند و تلگراف زیر را به نخست‌وزیر ایران ارسال می‌کند:
«سفارت انگلیس 4 نوامبر 1920 ـ
فدایت شوم ـ پس از استعلام از صحت مزاج و تقدیم ارادت زحمت می‌دهد که از قرار تلگرافی که قنسول انگلیس مقیم شیراز مخابره کرده‌اند آقای مصدق السلطنه از سقوط کابینه قبلی و تشکیل کابینه جدید قدری مضطربند که مبادا این کابینه در مواقع لازمه همراهی و مساعدت مقتضی از ایشان ننماید و گویا خیال استعفا دارند. از قرار راپورتهایی که از قنسول انگلیس در شیراز می‌رسد حکومت معظم‌له (یعنی آقای دکتر مصدق!) در شیراز خیلی رضایت‌بخش بوده (یعنی برای انگلیسها استعمارگر غارتگر!) اگر حضرت اشرف صلاح بدانند بد نیست که دوستانه تلگرافی بمفری‌الیه مخابره فرموده خواهش کنید که به حکومت خود باقی بوده و از این خیال منصرف شوند ـ ایام شکوت مستدام باد ـ مستر نورمان»[5].


مصدق در مقابل این سند رسواکننده که حمایت بی دریغ انگلیس از مصدق را نشان میدهد، به عذر بدتر از گناه متوسل می‌شود و در توجیه حمایت انگلیس از خود می‌گوید:
«... من یک آدمی بودم با مسلک! کابینه مرحوم مشیرالدوله با مسلک من موافق بود ولی سپهدار (رشتی) با مسلک من یکی نبود نمی‌توانستم کار بکنم. پس از اینکه مرحوم مشیرالدوله رفت من دیدم به حکم کی باید اطاعت بکنم ...برای اینکه قنسول انگلیس علاقمند به تجارت خودشان بود و بنده وقتی وارد شیراز شدم راه بوشهر تا آباده به کلی ناامن بود و من در ظرف چهل روز این راه را امن و منظم کردم و از کسی در هیچ وقت و در مدتی که آنجا بودم یک شاهی نگرفتم...» [6].
بی جهت نیست که امروز بی بی سی از مهمترین هواداران مصدق است و حتی از فرمانفرما نیز به نیکی یاد میکند! در واقع انگلیسیها طبق روال سابقه تاریخی استعماریشان سعی در وارونه نشان دادن واقعیات تاریخی دارند و نوکران سرسپرده خود را به عنوان خادم و نماد ملی به مردم ایران معرفی میکنند.
خدمات مصدق به انگلیسیها بعد از استانداری فارس نیز همچنان ادامه داشت که خود بحثی مفصل و طولانی است، امیدوارم فرصت پرداختن به این موضوع در زمانی که مصدق وزیر خارجه و  نخست وزیر بود فراهم شود.   
.
[1].زندگینامه مصدق‌السلطنه ـ ص 108.
[2]. تقریرات مصدق در زندان ص 156.
[3].تقریرات مصدق ـ ص 99 و 100.
[4].کتاب موازنه منجی جلد اول تألیف کی استوان صفحة 23
[5].بخش ششم کتاب زندگینامه مصدق السلطنه ـ مصدق السلطنه و انگلیسها ـ ص 105 الی 120.
[6].کی استوان ـ مرجع سابق صفحه 80 
 
در همین مورد:

۱۳۹۲ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

آخرین دستور (خطاب به افسران دست بوس امام و عده ای از مردم جو زده 57)

در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم، با ورود نیروهای آمریکایی، ارتباط آقای هیرو اونادو (سرباز ژاپنی) با دنیای خارج قطع شد.
قبل از قطع ارتباط، آخرین دستوری که گرفته بود این بود: «تسلیم نشو»، پیرو همین دستور آقای اونادو سه دهه در جنگلهای فیلیپین باقی ماند تا از امپراطوری ژاپن دفاع کند.
در تمام این سه دهه، نه اعلامیه هایی که با هواپیما روی جنگل های فیلیپین رها می شد، و نه گفته های افراد محلی نتوانست هیرو انودا را متقاعد کند که از آخرین دستور فرمانده اش سرپیچی کند و محل نگهبانیش را ترک کند.
او سال ۲۰۱۰ در مصاحبه‌ای گفت: "همه سربازهای ژاپنی برای مردن آماده بودند، اما من دستور داشتم که مراقب پارتیزان‌ها باشم و نمیرم."
در ‌‌نهایت، در سال ۱۹۷۴ فرمانده سابق او راهی جزیره لوبانگ فیلیپین شد تا هیرو اونادو را بازگرداند؛ به این امید که او به دستور فرمانده‌اش گوش کند.
آقای اونادو به پرچم ژاپن سلام کرد و شمشیر سامورایی خود را به فرمانده‌اش تحویل داد در حالی که هنوز لباس نظامی مندرس خود را برتن داشت. اونادو هنگامی که به ژاپن بازگشت، از او مانند یک قهرمان استقبال شد.
گقتنیست ژاپنیها مردم بسیار ملیگرایی هستند و هیچ گاه تسلیم دشمن نمیشوند، پس از بمباران اتمی ژاپن و پایان جنگ جهانی دوم آمریکایی ها و انگلیسی ها با دادن وعدهای دموکراسی و آزادی سعی کردند  حکومت ژاپن را جمهوری اعلام کنند اما مردم ژاپن زیر بار زور و فریب نرفتند و بارها به رفراندمهای مختلفی که آمریکاییها برگزار کردند رای منفی دادند.
در نهایت قانون اساسی مورد قبول ژاپنیها دارای این دو بند اساسی بود تا فرهنگ و تمدن ژاپنی حفظ شود و موجبات شادمانی بیگانگان فراهم نشود:
اصل ۱ امپراتور مظهر کشور و وحدت مردم است. مقام وی از اراده مردم ناشی می‌گردد که قدرت حاکم را در دست دارند.
اصل ۲ تاج و تخت امپراتوری مورثی خواهد بود و جانشینی طبق قانون دربار امپراتوری مصوب مجلسین انجام خواهد شد.
ژاپنیها همچنین به رسانه های بیگانه از قبیل بی بی سی روی خوش نشان نمیدهند طوری که بخش ژاپنی بی بی سی به دلیل بیننده کم در سال 1991 تعطیل شد. از نظر مهاجرت و فرار مغزها نیز ژاپنیها از ملیگراترین مردمان جهان هستند و کمتر ژاپنی حاضر میشود کشور خود را برای آسایش بیشتر ترک کند و در هر شرایطی ترجیح میدهند در کشور خودشان بمانند.
اما متاسفانه مردم ایران گاهی از فرهنگ ملیگرایی خود دور میشوند و هر بار بیگانگان از این غفلت مردم ایران نهایت استفاده را میبرند
مردم ایران باید ژاپنیها را الگوی خود قرار دهند و فرهنگ میهن پرستی را در هر شرایطی حفظ کنند.